بعدظهر پنجشنبه رفتم قبرستون که فاتحهای بخونم .
از میون قبرا رد میشدم رسیدم به قبر پسر نوجون یکی از اقوام که دو ماه پیش تصادف کرد.
داشتم فاتحه میدادم که متوجه مورچههای زیاد اطراف قبر شدم!
خوب نگاه کردم دیدم از کنار قبر میان بیرون...
اینه آخر و عاقبت هممون!!!
ای داد! ای بیداد!!!